پیرمرد خوابها وقتی رسید،باهمه سلام واحوالپرسی کرد وتازه آخر ازهمه متوجه او شد.لبخند شادی زد ویک کیسه ی مشکوک توی دستش انداخت:خب کوچیک ترینِ توی جمعمون.بیا اینو نگهش دار! نمیدانست از کدام یکی بیشتر باید عصبانی باشد.اینکه صدایش کرده بود کوچولو یا اینکه آن کیسه ی مسخره را انگارکه اویک حمال باشد پرت کرده بود توی دستش.باصدای تهدیدآمیزی گفت:به من نگو کوچولو. پیر مرد که انگارهیچ غم وغصه ای در دنیا نداشت گل لبخندش بیشتر شکفت: کوچولو تر ازهمه مونی دیگه! البته همه کوچولو منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

آموزش تحلیل تکنیکال RapFaRV ???? تفریحات سالم لوازم آرایش ارزان پرسش مهر 1398 sesecond وبسایت کوچک پویا و شاپرک حزب اراده ملّت ایران استان قزوین